ادرينادرين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ادرين عسل مامان و بابا

جشن شش ماهگي

بالاخره شش ماهه شدي ومن كلي ذوق كارتو ميكنم خيلي بانمك شدي عزيزم اين روزها تو عرشم ،هر روز يه كار تازه يه حركت جديد اينا همه باعث ميشه دل مامانو باباآب بشه تو هم خوب بلدي دلبري كني ،دوتا دندون پايينيت هم درومده و صورت ماهت بانمك تر شده از روز ١٤ فروردين هم غذا كمكيتو شروع كردم خيلي با حرص و ولع ميخوري و كيف ميكني ولي نميدونم چرا اين ماه وزن اضافه نكردي دكترت ميگه طبيعيه ولي من يه كم نگران شدم .چند شب پيش براي شش ماهگيت و دندون دراوردنت يه كيك خريديم مامان جون و دايي حسام هم اومدن و ما يه جشن كوچولو گرفتيم و كلي خوش گذشت .روز يكم هم بردمت بهداشت و واكسن شش ماهگيتو زدم البته خودم تو اتاق نيومدم بابا تو رو برد اخه من طاقت ندارم ببينم توي ...
5 ارديبهشت 1393

خوشحالم از اين روزهاو در كنار تو بودن

عشق كوچولوي من بودنت برام ارزش داره بي مثال، امثال بيشتر از سالهاي قبل معني مادر بودن رو ميفهمم، معني عشق كردن يه مامان با پسر كوچولوش، معني نگراني يه مامان واسه پسر نازش، وقتی لباتو واسم ورمی چینی و می خوای گریه کنی می خوام زمین از حرکت وایسه، وقتی صبحها با اون خنده نازت لباسمو می کشی که یعنی من بیدار شدم مامان، قلبم از شوق می خواد بال دربیاره وقتی شبا قبل خواب به پهلو روبروی من می خوابی و پاتو می بری تو شکمت و با اون دوتا چشای گرد و سیاهت زل می زنی به چشای من و منم پشتتو ماساژ می دم دلم می خواد زمان همونجا متوقف بشه و تو همین جور کوچولو بمونی و منم همینجور فقط نگاهت کنم، وقتی باهات دالی موشه بازی می کنم و تو با صدای بلند قهقه می زنی اون ل...
5 ارديبهشت 1393
1